آنیساآنیسا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره

فرشته ناز مهربون

جشن دندونی

فندوق کوچولوی مامانی رویش اولین مروارید لبخندت مبارک آبنبات کوچولوی من از وقتی که اقای دکتر گفتن خودتونو برای اومدن دو تا مروارید کوچولو حاضر کنین مامانی دست به کار شد تا یه مهمونی حسابی برات بگیره .با وجود اینکه تا حالا کار طراحی انجام نداده بودم اما دوست داشتم همه کاراشو خودم انجام بدم. تا اینکه به کمک یکی از دوستای بابایی تم دندونی صورتی رو برای جشن دندونیت طراحی کردم و همه چیز همونجوری که میخواستم عالی از آب در اومد دردونه من امیدوارم یه روزی با دیدن این عکسا به دوران کودکی شیرینت برگردی و ببنی که مامانی و بابایی عاشقانه دوستت داشتن و با چه شوق و ذوقی این جشن رو برات برگزار کردن. البته ناگفته نماند خاله مهسا تو برپایی این ...
28 دی 1393

اولین شب یلدا

 شب یلدا نخستین شب زمستان,طولانی ترین شب سال, شب زایش مهربانی با هم از راه رسید اما امسال به شکلی متفاوت, چرا که اولین سالی بود که فرشته کوچولوی مهربونم کنارمون بود و فقط میتونم بگم خدایا هزاران هزار بار شکرت عزیز دردونه من                        سفیدی برف را برای روحت                         سرخی انار را برای قلبت                       شیرینی هندوانه و بلندای یلدا را برای زندگی قشنگت آرزومندم  ...
28 دی 1393

پایش کودک

قند عسل مامانی , با مرکز پایش رشد و تحول کودک از طریق خانم دکتر صداقت توی سمیناری که در بیمارستان صارم تحت عنوان سلامت کودک برگزار شده بود آشنا شدم. خانم دکتر توی اون سمینار مطالب خیلی مفیدی ارایه دادن و کلی از وجودشون بهره بردم. مشاوران این مرکز مامان باباها رو  با روش های صحیح فرزند پروری آشنا میکنند و بر روی رشد کودک نظارت دارن. دختر نازنینم من و بابایی تمام تلاشمونو میکنیم تا شما رو خوبه خوب تربیت کنیم  تا توی زندگیت موفق باشی و از لحظه لحظه زندگیت لذت ببری.همیشه یادت باشه که عاشقانه دوست داریم و شما نازنین همه زندگیمونی   جیگرکم به توصیه مشاورت یه سری مکعب های رنگی رنگی برات گرفتم و توی هر کدوم رو با چیزای م...
27 دی 1393

6 ماهگیت مبارک

دردونه خانم من 6 ماهگیت مبااااااااااااارررررررککککککککککککک جیگرکم هزار ماشالله  هزار ماشالله خیلی پرانرژی و پر جنب و جوشی شدی و همش میخوای پرواز کنی  6 ماهگی فرشته کوچولوی من دختر نازنینم مامان کم کم و کم کم داره بزرگ و بزرگتر میشه و هر روز یه مهارت جدید کسب مبکنه زمان نشستنت توی این ماه خیلی بیشتر شده و یه چند دقیقه ای بدون کمک خودت تنهایی میشینی جدیدن یاد گرفتی برامون سر سری میکنی ,خودتو لوس میکنی و سرتو این ور اون ور تکون میدی دوره سرت بگردم دردونه ی من جیگر طلای مامان دیگه 70 .80 درصد اسمشو میشناسه و وقتی به اسم صدات میکنی برمیگریو با اون لبای قشنگت بهمون لبخند میزنی تا حالا دست و پاهاتو ب...
20 دی 1393

مروارید کوچولو خوش اومدی

مروارید کوچولوهای نازنین به خونمون خوش اومدین      نازنین دخترم , یه چند وقتی بود که مدام بیقراری میکردی و آب دهنت می اومد و همش میخواستی اشیا سفت رو محکم رو لثه هات بکشی و بخارونیشون. تا اینکه آقای دکتر گفتن بببببللله مروارید کوچولوها دارن خودشون رو برای بیرون اومدن آماده میکنن و لثه های ناز نازیت متورم شده بودن. با اینکه مروارید کوچولوها به موقع و سر وقت دارن خودشونو نشون میدن اما مهربون مامانی رو  خیلی اذیت کردن. تقریبا یه یک ماهی هست که شبا خیلی بیقراری میکنی و یه دفعه از خواب میپری و وحشتناک گریه میکنی   الهی بمیرم که دختر نازنینم اینقدر درد کشید و اذیت شد ای کاش میتونستم به جات این درد و ت...
16 دی 1393

اولین غذای کمکی

عزیز دل مامانی بالاخره انتظار به پایان رسید و و دختر کوچولویه مامانی غذا خور میشه.  طبق معمول هر ماه قرار بود 26 آذر ماه برای چکاب ماهیانه پیشه دکتر مرتضوی بریم اما از بیمارستان تماس گرفتن و قرارمون رو یک روز به عقب افتاد.به توصیه آقای دکتر از همون شب غذای کمکی شما نازنین رو شروع کردیم. جیگر طلا مامانی اولین غذای شما یه فرنی خوشمزه بود که با شیر خودم وآرد برنج درستش کردم البته زیاد نجوشوندمش که ارزش غذایش از بین بره فقط در حد گرم شدن .راستی از امشب آب جوشیده هم میتونم بهت بدم اینم وسایل گل دختر برای سرو اولین غذا بابا جونی که خیلی منتظر چنین روزی بود و لحظه شماری میکرد که زودتر غذا خور بشی اولین قاشق غذا رو بهت دا...
16 دی 1393
1